۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳۸

عاشق و مستم و در کوی مغان می گردم
جام می دارم و در دور روان می گردم

درد دل دارم و درمان خوشی می جویم
درد می نوشم و رندانه به جان می گردم

در خرابات چو کام دل خود می یابم
روز و شب گرد خرابات از آن می گردم

ساقیم هر نفسی جام دگر می بخشد
من سرمست از این است چنان می گردم

هر کجا آینه ای در نظرم می آید
روی او می نگرم زان نگران می گردم

آفتاب رخ او ملک جهان را بگرفت
من چو سایه ز پیش گرد جهان می گردم

نعمت الله در میکده بگشاد دگر
زین گشاد است که من بسته میان می گردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.