۲۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

سالها شد که به جان طالب جانان خودم
درد دل می طلبم در پی درمان خودم

جام می بر کف و در کوی مغان می گردم
رند سرمست خود و ساقی مستان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم
عاشق روی خود و واله و حیران خودم

مو به مو با همهٔ خلق مرا پیوند است
بستهٔ سلسلهٔ زلف پریشان خودم

نفسم آب حیاتی به جهان می بخشد
خضر وقت خودم و چشمهٔ حیوان خودم

سید و بنده و محبوب و محب خویشم
هر چه هستم دل و دلدار خود و آن خودم

نعمت اللهم و با ساقی سرمست حریف
بر سر خوان خودم دایم و مهمان خودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.