۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۹۰

گر مشکگ را شکی باشد به یک
کی موحد در یکی افتد به شک

ذوق بحر ما ز دریا دل طلب
یا در آور بحر و می جو از سمک

یک سبو بر آب و یک کوزه پر آب
آن یکی بسیار دارد این کمک

در نمکساز خوشی افتاده ایم
هر که چون ما اوفتد گردد نمک

همدم جام می ار باشی دمی
حاصل عمر عزیز است آن دمک

دُرد درد دل بود درمان ما
زخم تیغ عشق بر دل مرهمک

بزم عشاقست و سید در نظر
مست و دل شادیم و فارغ از غمک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.