۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۸۹

ای نهان کرده در آن تنگ شکربار نمک
بسته ای پستهٔ خندان و در آن بار نمک

شوری از عشق تو در چار سوی جان افتاد
به از این کس نبرد بر سر بازار نمک

ما ز شورابهٔ دیده نمکی آوردیم
پیش همچو تو عزیزی نبود خار نمک

از نمکدان دهانت سخنی می گویم
می کشم خوان کرم می کنم ایثار نمک

سخن من نمکین است برت می آرم
می برم زیره به کرمان به نمکسار نمک

می خرامی و نمک از تو فرو می ریزد
قدمی نه که خرم از تو به خروار نمک

نمکی ریخته ای بر دل ریش سید
گرچه دل سوزدش اما کشد آزار نمک
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.