۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۹

عاشقان غرقند در دریای عشق
اوفتاده مست در غوغای عشق

دامن معشوق بگرفته به دست
سر نهاده دائما در پای عشق

عاشق و معشوق و عشق آمد یکی
در سر ما نیست جز سودای عشق

نور چشم عاشقان عشق وی است
عقل کی داریم ما بر جای عشق

ملک عالم را به سلطانی گرفت
حضرت یکتای بی همتای عشق

کار ما از عاشقی بالا شده
این بلا می جو تو از بالای عشق

عشق در جان است و در دل درد او
نعمت الله واله و شیدای عشق
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.