۲۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۶۵

بیا ای صوفی صافی می جام صفا درکش
بیاور دُردی دردش به امید دوا درکش

حریف بزم رندان شو چرا مخمور می گردی
ز دست ساقی باقی می جام بقا درکش

سر کوی بلای او مقام مبتلایان است
اگر تو از بلا ترسی عنان از کربلا درکش

ز خاک پاک سرمستی اگر گردی به دست آری
روان در دیدهٔ جانت بسان توتیا درکش

خراباتست و می درجام و او معشوق می خواران
اگر تو عاشق اوئی به عشق او بیا درکش

اگر در بزم جانبازان زمانی فرصتی یابی
اجازت خواه مستانه بیا و خوش مرا درکش

سوی الله را وداعی کن مرید نعمت الله شو
قدم در ملک باقی نه رقم گرد فنا درکش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.