۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۵

عشق آمد و جام می به دستش
جانم به فدای چشم مستش

برخواست بلا و فتنه بنشست
از قد بلند و زلف پستش

بنشست به تخت دل چو شاهی
یا رب چه خوشست این نشستش

صد توبه به یک کرشمه شکست
سرمستی چشم می پرستش

ای عقل برو که عشق سرمست
عهد من و توبه هم شکستش

در مذهب عشق هیچ بد نیست
نیک است هر آنچه عشق هستش

رندیم و حریف نعمت الله
سر بر قدم و به دست دستش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.