۲۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۴۷

سوختم بر آتش دل عود خویش
یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق
او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش
ساکنم در جنت موعود خویش

بود من در بود او نابود شد
فارغم از بود و از نابود خویش

دیده ام جانان جان عالمی
در میان جان غم فرسود خویش

تا مرا بخشید حق نور وجود
واقفم از واجد و موجود خویش

جان مقبولم قبولش اوفتاد
دلخوشم از طالع مسعود خویش

ز آفتاب مهر رویش دیده ام
نور عالم سایهٔ ممدود خویش

عارف دل در برم رقصان شده
ز استماع نغمهٔ داود خویش

عاشق و میخانه و صوفی و زهد
هر کسی و عادت معهود خویش

سید از هستی خود چون نیست شد
ایمن آمد از زیان و سود خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.