۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۳

عشق سرمست است و دارد دور باش
عقل را گوید از این در دور باش

تندرست است آنکه دارد درد عشق
ور بود بی درد گو رنجور باش

عشق او داری ز عالم غم مخور
چون غم او می خوری مسرور باش

رند مستی گر بیابی مست شو
ور به مخموری رسی مخمور باش

ناظر او باش چون اهل نظر
ور نداری این نظر منظور باش

عشق سرداری اگر داری بیا
بر سر دار فنا منصور باش

نعمت الله نور چشم مردم است
چشم داری طالب این نور باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.