۲۵۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۸

روشن است از نور رویش دیدهٔ اهل نظر
در نظر بنشین خوشی اهل نظر را می نگر

وقت فرصت دان دمی بی عشق او یک دم مزن
صحبت عمر عزیز است و غنیمت می شمر

ما و دلبر در سرابستان دل همصحبتیم
عقل بر درمانده و از حال دلبر بی خبر

غرقه در دریای عشق و دست و پائی می زنیم
تا از این دریا چه آید بر سر ما ای پسر

نقشبندی می کند بر آب چشم ما خیال
هر دمی نقش خیالی می نگارد در نظر

ز آفتاب حسن او عالم همه پر نور شد
آن چنان ماهی که دیده در چنین دور قمر

سید عشاق آمد عقل از اینجا گو برو
شه درآمد آن گدا سرگشته گردد در به در
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.