۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۴

دیده عمری به سر روان گردید
به هوا گرد این جهان گردید

به خیالی که روی او بیند
گرد بر گرد این و آن گردید

او نظر کرد دیده روشن شد
نور او هم به او عیان گردید

ذره ای بود و آفتابی شد
این چنین بود آن چنان گردید

خوش نشانی ز بی نشانی یافت
نام گم کرد و بی نشان گردید

هر که آمد به سوی میخانه
واقف از ذوق عاشقان گردید

نعمت الله فتاد در دریا
قطره اش بحر بیکران گردید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.