۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲۵

آتشی در نهاد جان افتاد
جان بیچاره در فغان افتاد

شمع عشقش چو بر کشید علم
سوخت پروانه پرزنان افتاد

عقل مخمور منع ما می کرد
مست می رفت در مغان افتاد

هر که از چشم ما فتاد فتاد
نه دو روزی که جاودان افتاد

سرو قدی که سر ز ما پیچد
در چمن قدش از میان افتاد

مرغ دل دید دانهٔ خالش
باز در دام زلف از آن افتاد

ناوک آه عاشق سرمست
هر چه انداخت بر نشان افتاد

از لب او حدیث می گفتم
سخنم ناگه از دهان افتاد

سیدم اوفتاد مستانه
چه توان کرد آن چنان افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.