۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۸

نقشی است خیالش که به هر دست بر آید
دستی که از آن نقش بگیرد به سر آید

نقاش به هر لحظه کشد نقش خیالی
آن نقش رود باز به نقش دگر آید

در نور رخش شاهد و معنی بنماید
هر صورت خوبی که مرا در نظر آید

پرسی خبری از دل و دل بی خبر از عشق
از بی خبر ای یار به تو کی خبر آید

ساقی در میخانه گشادست به رندان
کو عاشق مستی که ازین خانه درآید

بگذشت شب و ماه فرو رفت ولیکن
امید که صبح آید و خورشید برآید

صد نعره برآید ز دل عاشق سرمست
گر مطرب ما گفتهٔ سید بسراید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.