۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۸

نگار مست من هر دم ز نو بزمی بیاراید
در میخانه بگشاید به رندان باده بخشاید

به هر دم مهر می جوید که با وی راز خود گوید
حیات جاودان است او ولی با کس نمی پاید

جمالش در نظر دارم به هر حسنی که می بینم
خیالش نقش می بندم به هر حالی که پیش آید

مرا ساقی سرمستان دهد هر لحظه ای جامی
به هر جامی که می نوشم مرا جانی بیفزاید

اگر جامی به بزم آری ز خم می بری پر می
وگر پیمانه ای آری به تو پیمانه پیماید

بیا ای جان رها کن دل اگر جانانه می جوئی
برو ای دل ز جان بگذر گرت دلدار می باید

حدیث عاشقی بشنو که تا ذوق خوشی یابی
حریف نعمت الله شو که تا جانت بیاساید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.