۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴۱

پَروانه شُد در آتش، گفتا که همچُنین کُن
می‌سوخت و پَر‌‌ هَمی‌زد بَر جا که همچُنین کُن

شمع و فَتیله بَسته، با گَردنِ شِکَسته
می‌گفت نَرمْ نَرمَکْ با ما که همچُنین کُن

مومی که می‌گُدازد، با سوز می‌بِسازَد
در تَفّ و تاب داده خود را که همچُنین کُن

گَر سیم و زَر فَشانی در سودِ این جهانی
سودت ندارد آن‌ها، اِلّا که همچُنین کن

دامان پُر زِ گوهر کرد و نِشَست بر سَر
وَزْ رَشکْ تَلخْ گشته دریا که همچُنین کُن

از نیک و بَد بُریده، وَزْ دام‌‌ها پَریده
بر کوهِ قاف رفته عَنقا که همچُنین کُن

رُخساره پاک کرده، دُرّاعه چاک کرده
با خارْ صَبر کرده گُل‌‌ها که همچُنین کُن

صد نَنگ و نام هِشْته، با عقلْ خَصْم گشته
بر مَغْزها دویده صَهْبا که همچُنین کُن

خالی شُده‌ست و ساده، نُه چَشم بَرگُشاده
لب بر لَبَش نهاده سُرنا که همچُنین کُن

چل سال چَشمِ آدم، در عُذْر داشت ماتَم
گفته به کودکانش بابا که همچُنین کُن

خاموش باش و صابِر، عبرت بگیر آخِر
خامُش شُده‌ست و گریان خارا که همچُنین کُن

تبریز شَمسِ دین را، بین کَزْ ضیایِ جانی
پُر کرده از جَلالَت صَحرا که همچُنین کُن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.