۲۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۱

جیب شب آفتاب چون بگشود
از گریبان روز رو بنمود

شب امکان خیال بود نماند
هست روز و وجود خواهد بود

غیر او نیست ور تو گوئی هست
او به خود دیگران به او موجود

عقل چون شب برفت و روز آمد
خاطر ما از این و آن آسود

یک حقیقت که آدمی خوانند
گه ایاز او به نام و گه محمود

عالمی را به رقص آورده
قول مستانه ای که او فرمود

نعمت الله گرد نقطهٔ دل
همچو پرگار دایره پیمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.