۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۹

بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود
بیا که نوبت وصلست و وقت گفت و شنود

بیا که مطرب عشاق ساز ما بنواخت
بیا که ساقی وحدت سرسبو بگشود

بیا و جان عزیزت بیار در مجلس
که نقل مجلس ما غیر جان نخواهد بود

بیا و کشتهٔ ما شو که تا شوی زنده
بیا و بندهٔ ما باش و خواجهٔ موجود

بیا و جبههٔ دستار عقل را بفروش
که پیر میکدهٔ عشق این چنین فرمود

بیا که از لب ساغر حیات می ریزد
بیا که از دم مطرب همی سوزد عود

رسید عشق ز خمخانهٔ قدم سرمست
به یک کرشمه دل از دست عالمی بربود

کشیده بر کتب دل که ما محب تو ایم
نوشته بر ورق جان که ای مرا مقصود

بیا که میر خرابات نعمت اللهست
بیا که اول تلخ است و عاقبت محمود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.