۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۷

چون شراب صاف درمان است مارا دُرد درد
زان همی ریزم فرود آیم به روی دُرد درد

گرم می دارد مرا صوف و حریر عشق او
غم ندارم گر ندارم در هوای برد برد

من ز میدان بلایش رو نگردانم به تیغ
رستم دستان کجا ترسان شود از گرد گرد

آفتاب روشن روی منیر میر ترک
کی مکدر گردد از گردی که باری کرد گرد

تو نه ای مرد نبرد درد درد عشق او
ده هزار ار خانه گیری او بدادی نرد برد

ناجوانمردی که او در عشق جانان جان نداد
شاید ارزنده دلی گوید که آن نامرد مرد

تا بزرگی کرد تدبیری که نانی را خورد
نعمت الله دید بسیاری که نانی خورد و مرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.