۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۵۶

بود روزی خواجه ای سالار کرد
می کشیدی درد و می نوشید درد

کیسه های سیم و زر بر هم نهاد
عاقبت غیری ببرد و خواجه مرد

شیشه ای بودش پر از نقش و خیال
اوفتاد آن شیشه و شد خرد و مرد

بر سر پل ساخت خواجه خانه ای
سیل آمد ناگه آن خانه ببرد

هر کجا دیدیم رند سرخوشی
بود و نابود جهان یک سَر شمرد

گر به صورت عارفی رفت از جهان
جان امانت داشت با جانان سپرد

خلعتی از جامهٔ سید بپوش
ور نه خود سهل است خرقه صوف و برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.