۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۰

مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد
هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد
بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد

پروانه لاف می زد از آتش محبت
آتش در او درافتاد بی نام و بی نشان کرد

ما در طریق جانان جانی نثار کردیم
لطفش به یک کرشمه صد جان به ما روان کرد

در آینه جمالش تمثال خویش بنمود
از آفتاب حسنش ماه خوشی عیان کرد

هر عالمی که دانست علم بدیع ما را
اسرار از آن معانی با عالمی بیان کرد

ما بندگی سید کردیم از سر صدق
سلطان عشق ما را سرخیل عاشقان کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.