۲۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳۱

پادشاهی گدای او دارد
سلطنت بی نوای او دارد

هر کجا خسرویست در عالم
جان شیرین برای او دارد

نور دیده ز چشمش اندازم
دیگری گر به جای او دارد

مدتی شد که این دل مستم
عاشقانه هوای او دارد

جان فدای بلای بالایش
که دل من بلای او دارد

عشق مست است و جام می بر دست
عقل مسکین چه پای او دارد

نعمت الله با چنین نعمت
چشم جان بر عطای او دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.