۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۶

بستهٔ بند بلای تو نجاتی دارد
خستهٔ رنج غم تو درجاتی دارد

هر که شد مردهٔ درد تو نمیرد هرگز
کشتهٔ عشق تو جاوید حیاتی دارد

طاق ابروی تو محراب دل ماست از آن
روز و شب خاطر ما میل صلاتی دارد

کفر زلف تو که ایمان رخت می پوشد
سیئاتی است خیال حسناتی دارد

گر قدم رنجه کنی بر سر آبی باری
در نظر دیدهٔ ما آب فراتی دارد

به جفا از سر کوی تو دل از جا نرود
آفرین بر قدم او که ثباتی دارد

نعمت الله که سلطان جهان عشقست
چون گدایان ز تو امید زکاتی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.