۲۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۸۷

آب چشمم دم به دم از دل روایت می کند
قصهٔ جانم به سوز دل حکایت می کند

عاشق مستیم و عقل از خانه بیرون کرده ایم
در به در می گردد و از ما شکایت می کند

دست ما بگرفت آن سلطان و ما را برگرفت
پادشاه عادل و ما را حمایت می کند

در ازل بنواخت ما را همچنانی تا ابد
لطف او پیوسته یا ما این عنایت می کند

پیر ما عشق است و دعوت می کند ما را به می
مرشد عشق است و ارشاد و هدایت می کند

شاه ما ساقی میخواران بزم وحدت است
عاشقانه رند را نیکو رعایت می کند

مطرب عشاق ما مستانه می گوید سرود
نعمت الله این غزل از وی روایت می کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.