۲۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۹

چشم مستش گوشه ای از ما گرفت
گوئیا از ما عنایت وا گرفت

عارفانه خلوتی خالی گزید
کنج خلوتخانهٔ تنها گرفت

دل ز هجرش گر بنالد گو بنال
دیگران را کی بود بر ما گرفت

بر امید وصل او جان عزیز
رفت و بر خاک درش مأوا گرفت

آب چشم ما به هر سو شد روان
سو به سوی ما همه دریا گرفت

در بلای عشق او افتاد دل
زان بلا این کار ما بالا گرفت

نعمة الله رفت از عالم ولی
درگه یکتای بی همتا گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.