۲۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۲

به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به امید دوا خواهم رفت

باز زنار سر زلف بتی خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت

گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است
از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت

چون سردار فنا دارِ بقا می بخشد
عاشقانه به سرِ دار فنا خواهم رفت

می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت

به امیدی که مگر خاک در او گردم
میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت

ای که گوئی به کجا می رود این سید ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
نظرها و حاشیه ها
فرزاد
۱۴۰۲/۲/۲۴ ۱۹:۴۷

درود به شما، انتشار شعر به دقت، توجه و وسواس موشکافانه احتیاج داره، وقتی اشتباهی حتی چاپی، رخ میده، عین ویروس همه جا شیوع پیدا میکنه. در این صفحه آمده :
چون سر دار فنا دار بقا می بخشد
عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت
جسارتا بنده معتقدم جای سه واژهٔ (سر دار و سردار) در اینجا اشتباه شده! در مصرع اول منظور سردار(سرهم) (به معنای فرمانده یا خدا) و در مصرع دوم منظور سرِ دار(جدا و با فاصله) (به معنای بالای دار) است. ای کاش در نوشتن و انتشار اشعار از حرکات کسره و فتحه و ضمه وسکون استفاده میشد. به هر حال، اگر اشتباه میکنم پیشاپیش عذر خواهی مرا بپذیرید.

گوهرین: با سلام و احترام. با تشکر از حسن توجه و دقت نظر شما. اصلاح شد.