۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸

گرد و خاک ما روان بر باد رفت
بنده زین گرد و غبار آزاد رفت

جان ما هرگز غم دنیا نخورد
لاجرم او از جهان دلشاد رفت

عاشق سرمست آمد سوی ما
عاقل مخمور بی بنیاد رفت

یوسف مصری خوشی با مصر شد
یار بغدادی سوی بغداد رفت

یاد می کردم بهشت جاودان
روی او دیدم بهشت از یاد رفت

داد بخشد هر چه او بخشد به ما
تا نپنداری به ما بیداد رفت

گر دمی بی سید خود بوده ام
حسرتی داریم کان بر باد رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.