۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۴

رند سرمستی ز پا افتاد و رفت
سر به پای خم می بنهاد و رفت

بی خیانت او امانت را سپرد
عاشقانه جان به جانان داد و رفت

گندم و جو کاشت خرمن گرد کرد
داد خرمن را همه بر باد و رفت

شد مجرد خرقه را اینجا گذاشت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت

هر که او با ما درین دریا نشست
در محیط بیکران افتاد و رفت

گرچه بسیاری غم هجران کشید
وصل او چون یافت شد دلشاد و رفت

لطف سید بندهٔ خود را نواخت
بنده شد از لطف او آزاد و رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.