۲۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۲

یار ما رفت گوییا جان رفت
جان چه قدرش بود که جانان رفت

عمر ما بود رفت چه توان کرد
در پی عمر رفته نتوان رفت

هر که با ما دمی نشد همدم
دم آخر که شد پریشان رفت

رند مستی ز بزم ما کم شد
گوییا در پی حریفان رفت

بود حلّال مشکلات همه
لاجرم چون برفت آسان رفت

نور چشم است در نظر پیداست
گرچه از چشم خلق پنهان رفت

نعمت الله جان به جانان داد
عاشقانه به بزم سلطان رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.