۲۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۸

بلبل چو هوای گلستان یافت
هر کام که بود در زمان یافت

در صومعه دل نیافت ذوقی
ذوقی ز حضور عاشقان یافت

بی جام شراب عشق ساقی
نتوان کامی در این جهان یافت

هر زنده دلی که کشتهٔ اوست
چون خضر حیات جاودان یافت

تا دردی دردنوش کردیم
دل از همه دردها امان یافت

عمری است که می خورم می عشق
هر چیز که یافت دل از آن یافت

در کنج دل شکستهٔ من
گنجی است که جان من عیان یافت

زهد از بر ما کناره ای کرد
تا ساغر و باده در میان یافت

مستیم و حریف نعمت الله
بزمی به از این کجا توان یافت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.