۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۳

آتش عشق تو دل در بر بسوخت
باز زرین بال عقلم پر بسوخت

شمع عشقت آتشی در ما فکند
عود جانم در دل مجمر بسوخت

آتشی از سوز سینه بر زدم
عقل چون پروانه پا تا سر بسوخت

سوخته بودم آتش عشقت دگر
خوش برافروخت و مرا خوشتر بسوخت

غیرت عشق تو بر زد آتشی
هرچه بود از غیر خشک و تر بسوخت

غرقهٔ بحر زلالیم ای عجب
جان ما از تشنگی در بر بسوخت

تاب نور آفتاب مهر تو
شد پدید و مؤمن و کافر بسوخت

عکس رویت بر رخ ساغر فتاد
آب آتش رنگ در ساغر بسوخت

گرچه عالم سوخت از عشقت ولی
همچو سید دیگری کمتر بسوخت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.