۲۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۷

ما را چو ز عشق راحتی هست
از هر دو جهان فراغتی هست

از عشق هزار شکر داریم
از عقل ولی شکایتی هست

چه قدر عمل چه جای علم است
ما را ز خدا عنایتی هست

از عقل به جز حکایتی نیست
آری که ورا حکایتی نیست

این بحر محیط بیکران است
تا ظن نبری که غایتی هست

جانان بستان و جان رها کن
زیرا که در آن حکایتی هست

بشنو سخنی ز نعمت الله
گر ذوق ورا روایتی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.