۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۹

زاهدان را ذوق رندان هست نیست
رند را میلی بر ایشان هست نیست

در دل ما مهر دلبر هست نیست
جان ما جز عشق جانان هست نیست

یوسف گل پیرهن آمد به باغ
این چنین گل در گلستانی هست نیست

هر که دارد هرچه دارد آن اوست
هرچه هست و بود و بی آن هست نیست

گنج او در کنج ویران نیست هست
خازن آن غیر سلطان هست نیست

درد نوش دردمند عشق او
خاطرش با صاف درمان هست نیست

همچو سید رند سرمست خوشی
در میان می پرستان هست نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.