۲۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳

لطف آن سلطان ما را انتهائی هست نیست
در دو عالم غیر این یک پادشاهی هست نیست

چیست عالم سایه بان آفتاب حسن او
این چنین شاه لطیفی هیچ جائی هست نیست

بینوایان یافتند از جود آن سلطان نوا
در همه لشگر گه او بینوائی هست نیست

دردمندانیم و می نوشیم دُرد درد دل
غیر این شربت دگر ما را دوائی هست نیست

بر در میخانه با رندان مجاور گشته ایم
درجهان خوشتر از این دولت سرائی هست نیست

کشتهٔ او را حیات جاودانی نیست هست
عاشقان را غیر ازین دیگر بقائی هست نیست

نعمت الله می نماید نور چشم ما به ما
مثل او آئینهٔ گیتی نمائی هست نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.