۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۲

موج دریائیم و هر دو غیر آبی هست نیست
در میان ما و او جز ناحجابی هست نیست

در خرابات مغان هستند سر مستان ولی
همچو من رند خوشی مست خرابی هست نیست

ما شراب ذوق از آن لعل لبش نوشیده ایم
خوبتر زین جام و خوشتر زان شرابی هست نیست

نیست هستی غیر آن سلطان بی همتای ما
ورکسی گوید که هست آن در حسابی هست نیست

ز آفتاب روی او ذرات عالم روشن است
درنظر پیداست غیر از آفتابی هست نیست

عقل اگر در خواب می بیند خیال دیگری
اعتباری بر خیالی یا به خوابی هست نیست

نعمت الله این سخن از ذوق می گوید مدام
این چنین مستانه قولی در کتابی هست نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.