۲۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۸۱

دل ندارد هر که او را درد نیست
وانکه خود دردی ندارد مرد نیست

نزد بی دردان مگو زینهار درد
دشمنست آن دوست کو همدرد نیست

با لب و رخسار و چشم مست یار
حاجت نقل و شراب و درد نیست

در هوای آفتاب روی او
در به در گشتیم از وی گرد نیست

درد بی درمان ما را از یقین
غیر سید دیگری در خورد نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.