۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۸

عشق را خود قرار پیدا نیست
دو نفس حضرتش به یک جا نیست

همچو دریا مدام در موج است
این چنین بحر هیچ دریا نیست

عین عشقیم لاجرم شب و روز
صبر و آرام در دل ما نیست

نور چشم است و در نظر پیداست
دیده ای کان ندید بینا نیست

بیقراری عشق شورانگیز
در غم هست و نیست گویا نیست

عشق را هم ز عشق باید جست
خبر از حال او جز او را نیست

ذوق سید ز نعمت الله جو
وصف او حد گفتن ما نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.