۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۶

چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم من دوست می بینم به دوست

دیده ای کو نور او بیند به او
بد نبیند هرچه می بیند نکوست

جام می ارچه حبابست ای پسر
این کسی داند که او را آبروست

گر هزار آئینه آید در نظر
در همه آیینه ها چشمم بر اوست

اصل و فرع ما و تو هر دو یکی است
تا نپنداری که این رشته دوتوست

عشق سرمست است و دایم در حضور
عقل مخمور است از آن در گفتگوست

نعمت الله خرقه می شوید به می
پاک شوید کار او این شست و شوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.