۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸

دردمندیم و آن دوا این است
راحت جان مبتلا این است

نقش رویش خیال می بندم
در نظر نور چشم ما این است

دل ما جان خود به جانان داد
دولت و دین دو سرا این است

عقل بیگانه رفت و عشق آمد
یار سرمست آشنا این است

همه با اصل خویش واگردیم
ابتدا آن و انتها این است

هر که فانی شود بقا یابد
رو فنا شو که خود بقا این است

نعمت الله هر که دید بگفت
مظهر حضرت خدا این است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.