۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳

میر میخانهٔ ما سید سرمستان است
رنداگر می طلبی ساقی سرمستان است

نور چشم است و به نورش همه را می بینم
آفتابی است که در دور قمر تابان است

چشم ما روشنی از نور جمالش دارد
تو مپندار که او از نظرم پنهان است

گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او
بخر ای جان عزیزم که نگو ارزان است

گنج اگر می طلبی در دل ما می جویش
زانکه گنجینهٔ او کنج دل ویران است

دُردی درد به من ده که خوشی می نوشم
من دوا را چه کنم درد دلم درمان است

رند مستی به تو گر روی نماید روزی
نعمت الله طلب از وی که مرا جانان است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.