۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۱

نعمت الله حریف مستان است
عاشق روی می پرستان است

در خرابات مست لایعقل
ساقی بزم باده نوشان است

والهٔ زلف روی محبوب است
فارغ از جمع و از پریشان است

نوبت زهد و زاهدی بگذشت
دولت عشق و دور رندان است

نوش کن جام می که نوشت باد
گر هوایت به آب حیوان است

در دلم درد و در سرم سودا
باده درجام و عشق در جان است

هرکجا ساغری که می یابی
نعمت الله همدم آن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.