۲۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۶

ما را همه شب شب وصال است
ما را همه روز روز حال است

از دولت عشق پادشاهیم
سلطانی عشق بی زوال است

گویا ز خدا خبر ندارد
هر دل که اسیر جاه و مال است

بگذر ز جان و عیش جان جو
کاسباب جهان همه وبال است

تا حسن جمال دوست دیدیم
ما را ز وجود خود ملال است

با روی تو جام می کشیدن
در مذهب عاشقان حلال است

نقصان مطلب ز نعمت الله
چون نیک نظر کنی کمال است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.