۲۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸

هر که او با ما درین دریا نشست
کی تواند لحظه ای بی ما نشست

از سر هر دو جهان برخاسته
بر در یکتای بی همتا نشست

گرچه تنها بود و تنها جمع کرد
آمد آن تنها و با تنها نشست

عقل رفت و زیر دست و پا فتاد
عشق آمد سوی ما بالا نشست

تشنه ای آمد به سوی ما چو ما
عین ما را دید و در دریا نشست

مجلس عشقست و ما مست و خراب
خاطر رندان ما آنجا نشست

نعمت الله جام می جوید مدام
چون تواند یک زمان از پا نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.