۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۶

هر که آمد سوی ما با ما نشست
خوش خوشی با ما درین دریا نشست

از سر هر دو جهان برخاست خوش
بر در یکتای بی همتا نشست

عقل مسکین زیر دست عشق شد
عشق مستولی است بر بالا نشست

هر که چون ما همنشینی را نیافت
کی تواند همچو ما تنها نشست

هر که سر در پای خم می نهاد
جاودان افتاد و شد از پا نشست

گردکی گردد به گرد دامنش
رند دریا دل که او با ما نشست

نعمت الله مجلسی آراسته
در خرابات مغان آنجا نشست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.