۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۱

آمد ز درم نگار سرمست
رندانه و جام باده بر دست

صد فتنه ز هر کنار برخاست
او مست در این میانه بنشست

لب را بنهاد بر لب ما
موئی به دونیم راست بشکست

عشق آمد و زنده کرد ما را
پیوسته بود به ما چو پیوست

از بود و نبود باز رستیم
آسوده ز نیست فارغ از هست

دل در سر زلف یار بستیم
محکم جائی شدیم پابست

از مستی ذوق نعمت الله
خلق دو جهان شدند سرمست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.