۲۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

نوش بادا مرا شراب الست
که از آن باده گشته ام سرمست

در دلم عشق و در نظر ساقی
در سرم ذوق و جام می بر دست

پرده از دل گشود شاهد غیب
دل ما را به زلف خود دربست

جان به جانان ما وصالی یافت
قطرهٔ ما به بحر ما پیوست

گر تو را عقل هست ما را نیست
ور تو را عشق نیست ما را هست

ای که پرسی دوای درد از ما
دردمندیم و این دوا دردست

بشنو از سید این روایت عشق
تا کی آخر سخن ز عاقلی ویست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.