۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶

نور او روشنی دیدهٔ ماست
نظری کن به چشم ما پیداست

روی او را به نور او بینند
چشم بیننده ای که او بیناست

وحده لاشریک له گفتم
آنکه عالم به نور خود آراست

بحر دل را کرانه نیست پدید
جان ما غرقهٔ چنین دریاست

عشق آمد به جای ما بنشست
مائی ما چه از میان برخاست

هرچه گفتند و هرچه می گویند
حضرت وحدتش از آن یکتاست

نعمت الله که میر مستانست
عاشق روی جملهٔ اشیاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.