۲۵۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵

آن چنان مجلسی که جانم خواست
عشق جانان بهای ما آراست

آفتاب جمال رو بنمود
ما به او ، او به خود چنین پیداست

بحر و موج و حباب و جو آبند
ما ز ما جو که عین ما با ماست

ما و زاهد به هم کجا سازیم
عقل با عشق می نیاید راست

مبتلای بلای بالائیم
هر بلائی که هست زان بالاست

عقل بنشست و فتنه را بنشاند
عشق برخاست فتنه ها برخاست

نعمت الله نگر که لطف اله
صورت و معنیش به هم آراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.