۲۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۱

درد با همدرد اگر گوئی رواست
درد با بی درد خود گفتن خطاست

دردمندانیم و دُردی می خوریم
دردمندی همچو ما دیگر کجاست

دُرد دردش نوش کن گر عاشقی
زانکه دُرد درد او ما را دواست

در نظر داریم بحر بیکران
آبروی ما همه از عین ماست

عشق در دور است و ما همراه او
سیر ما بی ابتدا و انتهاست

جمله موجودیم از جود وجود
هرچه بود و هست نور کبریاست

هیچ شیئی بی نعمت الله هست نیست
هرچه هست و بود و باشد از خداست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.