۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۹

قابل نور الهی جان ماست
این چنین جان خوشی جانان ماست

جام آبی از حباب ما بنوش
زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست

قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر
روز و شب آرایشی بر خوان ماست

عقل مخمور است و ما مست و خراب
عشقبازی آیتی در شأن ماست

ما به او و او به ما پیدا شده
جمله عالم آن او ، او آن ماست

هفت دریا را چو موجی دیده ایم
غرقه در دریای بی پایان ماست

خوش خراباتی و بزمی چون بهشت
سید ما ساقی رندان ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.