۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۹

دلبر سرمست ما یار خوشی نو خاسته است
دل به عشقش از سر هر دو جهان بر خاسته است

آفتاب از شرم رویش رو نهاده بر زمین
مه به عشق ابرویش همچون هلالی کاسته است

زاهدان را زهد بخشیدند و ما را عاشقی
هر کسی را داده‌ اند چیزی که او خود خواسته است

سایهٔ سرو سهی گر بر زمینی کج فتد
کج نماید در نظر اما به قامت راسته است

در خرابات مغان مستیم و جام می بدست
نعمت‌الله مجلس رندانه‌ای آراسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.